شعری از ژان ـ پی یر کلاری دو فلوران
ترجمه محسن فارسانی
***
،روزی بود
،روزگاری بود
یه پادشاه ایرانی
با درباریان خودش سرگرم شکار بود
،پادشاه تشنه
یه پادشاه ایرانی
با درباریان خودش سرگرم شکار بود
،پادشاه تشنه

اما نزدیک اونجا جنگل بزرگی بود
پر از درختان نارنج، پرتقال و انگور
: پادشاه با خودش گفت
خدا خوشش نمی آد که من از این میوه ها بخورم
: این باغ حسابی به خطر می افته
اگه به خودم اجازه بدم و یه دونه پرتقال بچینم
: این باغ حسابی به خطر می افته
اگه به خودم اجازه بدم و یه دونه پرتقال بچینم
وزیران من، با یه چشم بهم زدن
.تموم باغ میوه را می خورن
---------------
Le Roi de PerseUn roi de Perse, certain jour,
Chassait avec toute sa cour.
Il eut soif, et dans cette plaine
On ne trouvait point de fontaine.
Près de là seulement était un grand jardin
Rempli de beaux cédrats, d'oranges, de raisin:
A Dieu ne plaise que j'en mange!
Dit le roi; ce jardin courrait trop de danger :
Si je me permettais d'y cueillir une orange
Mes vizirs aussitôt mangeraient le verger.
Jean-Pierre CLARIS de FLORIAN (1755-1794)
: توضیح
این شعر ناخودآگاه ما را یاد حکایتی از گلستان سعدی می اندازد
.و اشاره به «پادشاه» در واقع اشاره ای به «انوشیروان عادل» است
.و اشاره به «پادشاه» در واقع اشاره ای به «انوشیروان عادل» است
اگر از باغ رعیت ملک خورد سیبی»
«برآورند غلامان او درخت از بیخ
«برآورند غلامان او درخت از بیخ
«گلستان سعدی»