31 décembre 2013

رقص

هیچ عـیبی نـدارد گــر که با ما برقصـــی
جشنِ ما را بگریی، مرگِ ما را برقصــی
تو: پر از بی قراری، من: دل از دست داده
من چو وارونه شمعی، تو «نه پروا» برقصـــی
گر پرت سوخت باید، فکر پرواز باشی
گر سـرت نیست حتی، بر سر پا برقصـــی
هر چه آید خوش آید ...، هر که گوید بگوید
مثل مجنون بخوانی، مثل لیلا برقصی
باز هم احتمالن کار داده ست دستت
عشق ـ اما مهم نیست، سعی کن تا برقصی
هی بخوانی بخوانی ...، از سر صبح تا شب
باز در پرده شب غرق رؤیا برقصـــی
هی هی و های و هو هو، حق به حق گوی : کو کو
صبح ها ذکر گویی، نیمه شبها برقصی
هیچ فرقی ندارد سیصد و شصت و شش شب
گر خـــــدا را بخـوانی، یا خـــــدا را برقصـــی