19 décembre 2009

شرح بیتی از حافظ ٧

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
* * *
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
(وین راز سر به مهر به عالم سمر شود. (حافظ

با بررسی اشعار شاعران کهن به درستی در می یابیم که کار اشک غمازی و پرده دری بوده است. حافظ در بیتی دیگر به همین نکته اشاره کرده و اشک را غماز و پرده در، آورده است
چه گویمت که ز سوز درون چه می‌بینم
.(زاشک پرس حکایت که من نیم غماز (حافظ
یا
اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب
.(خجل از کرده ٔ خود پرده دری نیست که نیست. (حافظ
راز من ترسم که در صحرا نهد
.(اشک من چون روی در صحرا کند. (سعدی
.نمونه های بسیاری را می توان در شعر کهن فارسی یافت که بیانگر غمازی اشک اند
موج اشکم بی سخن اظهار مطلب می کند
.(جنبش ریگ روان بانگ درا باشد مرا. (ملاقاسم مشهدی
سرشکم آمد و عیبم بگفت رو در روی
.(شکایت از که کنم خانگی ست غمّازم. (حافظ
.یعنی اگر اشک من غماز نبود راز پنهان من آشکار نمی‌شد
ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک
.(که بر دو دیده ما حکم او روان بودی (حافظ

.اما پرده همچنین می تواند پرده چشم نیز باشد. اشک هنگامی که از پرده چشم بیرون می آید، خود باعث غمازی است
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
.(که در نقاب زجاجي و پرده عنبي است. (حافظ
اما راز سر به مهر به معنی چیست؟
در ابتدا باید گفت سر به مهر، یعنی سر بسته و فاش نشده. رازی که پنهان است. اما این راز چیست؟
برای پی بردن به جواب این پرسش از یکی دیگر از ابیات خود حافظ کمک می گیریم
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
(غماز بود اشک و عیان کرد راز من (حافظ
بنابراین راز پنهان و سربسته همان «عشق» است
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
(وگر نه عاشق و معشوق رازدارانند (حافظ
جاری شدن اشک، حکایت از غم درون دارد. مانند دودی که نشانه و دلیلی بر آتش است. اما راز سر به مهر، تجسمی زیبا از یک قطره اشک نیز می تواند باشد. اشک انگار یک گوی بسته و گردوار است که هیچ دری به بیرون ندارد. این راز سر بسته و نهان، که در غم مستور و به شکل قطره ای سربسته جلوه می کند، به طور یقین عشق است. قطره اشک هنگامی که از پرده چشم بیرون می رود، رازغم عشق را به عالم آشکار می کند. ـ
همان گونه که خنده بر لب، از شادی دل حکایت دارد، اشک چشم نیز، غم دل را باز گو می کند. پرده در، در اینجا به فاش کننده راز و مخالف «پرده دار و پرده پوش» آمده است. در بیت حافظ، اشک همان دهان دوخته ای است که مولانا از آن سخن گفته است. ـ
هرکه را اسرار حق آموختند
.(مهر کردند و دهانش دوختند. (مولانا
در بیت مورد نظر، عالم در واقع به معنی مردم عالم است
اما با نگاهی ژرف تر به این بیت، واژه «اشک» می تواند خود به عنوان «راز» باشد. شاملو نیز از قضا شعری دارد که با همین مطلب شروع می شود
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
.(اشک آن شب ، لبخند عشقم بود ... (شاملو
: و خودم در شعر کوتاهی گفته ام
نمی گریم
! آبرویم می رود
در اینجا آبرو ایهام دارد، هم آب ِ روی است که به جای اشک آورده شده و
هم آبرو، اما در معنای دوم است که می تواند غماز باشد .ـ
و از قضا خود حافظ در بیتی به همین مسئله اشاره دارد
نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم
در مورد غمازی اشک و ارتباط بین اشک و آبرو، از یکی از غزل های
وحشی بافقی بیت زیبایی به عنوان شاهد می آوریم
اشک هر دم پیش مردم آبرویم می‌برد
چون توان گفتن که طفلی با من اینها می‌کند
و سر انجام یک بیت هم از شهریار شاعر همعصرمان می آوریم که اتفاقاً عنوان غزل
اشک پردگی نام دارد
چو آبروی تو بود اشک من نریختمش
چو غنچه پردگی از پاس آبروست هنوز
از طرف دیگر به نظر من، راز سر بسته می تواند، عشق باشد، چنانچه سعدی
در دیوان غزلیات چنین می سراید
پرده بر خود نمی‌توان پوشید
.(ای برادر که عشق پرده در است. (سعدی، غزلیات
برای درک بهتر معنای راز سر به مهر بیت دیگری از خود حافظ به عنوان شاهد می آوریم
اشک حرم نشین نهانخانه ٔ مرا
.(ازآنسوی هفت پرده به بازار می کشی .(حافظ
در این بیت هفت پرده به معنی، هفت پرده چشم است. (برهان قاطع). اتفاقاً در این بیت، چه تناسب زیبایی بین پرده و حرم ایجاد شده است. بدیهی است هنگامی که اشک از حرَم، محل اَمن مَحرم، به بازار یعنی محل حضور عوام می آید، فاش می شود
سخن سربه مهر دوست به دوست
.(حیف باشد به ترجمان گفتن .(سعدی
انگلیسی زبانها از همین الگو گرفته اند و در ضرب المثلی می گویند که در باران می گریم تا اشکم را کسی نبیند
سعدی پرده داری و پرده دری را در بیتی اینچنین آورده است
تو بینا و ما خائف از یکدگر
.(که تو پرده پوشی و ما پرده در. (سعدی
سمر شدن نیز به معنای معروف شدن، فاش شدن و داستان شدن است. ـ
برنه بکفم که کار عالم سمر است
.(بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است .(خیام
ای عالم جود و گرد عالم
.(جود تو سمر سخای تو فاش .(سوزنی
تو کین روی داری بحسن قمر
.(چرا در جهانی بزشتی سمر. (سعدی
و مجازاً به معنی سخن، روایت نیز هست
از عجایب روزگار سمرها شنیده بود. (سندبادنامه ص148)ـ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
.(وین راز سر به مهر به عالم سمر شود. (حافظ
در این بیت، قافیه درونی بین کلمات ترسم، غم و عالم به خوبی محسوس است. همچنین تکرار حرف «ر» در کلمات تر، در، پرده در، سر به مهر و سمر، موسیقی یکدستی را ایجاد کرده است ـ

16 octobre 2009

شرح بیتی از حافظ ٦

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
* * *
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
(ببین که در طلبت حال مردمان چون است. (حافظ
*
قبل از هر چیز وجود دو جناس توأم در این بیت، توجه ما را به خود جلب می کند. یکی جناس زائد بین دو کلمه «مردم» و «مردمان» و «خون» و «چون» که جناس خط اند. از طرف دیگر در واژه مردم ایهام وجود دارد. این واژه می تواند به معنی خلق و یا به معنی مردمک چشم باشد. این از تردستی ها و دو پهلوگویی های حافظ است که با یک چشم بندی زیبا دو معنا را در قالب دو تصویر در پیش روی خواننده قرار می دهد. در بیت اول واژه چشم به ما کمک می کند، تا مفهوم مردمک را بیش از مردم (خلق) در ذهن خود جای دهیم. حافظ در مصرع اول می گوید : از فراوانی گریه، مردمک چشمم به خون نشسته است. این به آن معنی است که اشک از شدت گریه جای خود را به خون داده است. این طریقی است که حافظ حال خود را برای معشوقه بیان می کند. اما در بیت دوم حافظ معشوقه را با گلایه ای ملیح مورد خطاب قرار می دهد که در طلب تو حال مردم نیز مثل من است. نتیجه زیبایی که از کل بیت گرفته می شود آن است که واژه مردمان یا خلق در یک جانشینی دوگانه جای خود را به مردم یا مردمک می دهد. یعنی تصویر مردم در کره چشم، شبیه تصویر مردم در کره خاکی است
.که هر دو به نوعی در طلب یار به خون نشسته اند
با کمی دقت در می یابیم که در بطن واژه نشستن نوعی تواضع و فروتنی نهفته است. نشستن در برخی از فرهنگهای فارسی به معنی نشست کردن، غرق شدن و فرورفتن آمده است که در اینجا مصداق پیدا می کند. سعدی در بیتی می سراید
برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم
(یارب ز من چه خاست که بی من نشست یار. (سعدی
.در همین بیت جناس خط بین کلمات «خون» و «چون» نیز قابل توجه است
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
حافظ و شاعران دیگر فارسی گوی بارها از مردم چشم سخن گفته اند و آنرا به معنی «مردمک چشم» بکار برده اند. خود حافظ بارها مردم چشم را بکار برده است ـ
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
(خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت. (حافظ
یا مثلاً در بیت زیرکه البته ایهام بسیار زیبایی دارد. «مردم چشم» به معنی «مردمک ِ چشم» و «مردم ِ عزیز» می تواند باشد ـ
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
(به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن. (حافظ
در بیت زیر به خون آغشته شدن مردم چشم آمده است. در این جا نیز ارتباط بین «مردم» ( مردمک) و «انسان» قابل توجه است
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم با انسان کنند
مردم چشم
سعدی درست یک قرن پیش از حافظ در قرن هفتم، مردم چشم «به معنی مردمک» و مردم «به معنی خلق» را در بیتی این چنین آورده است
پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم
بلی خوی پری آن است کز مردم نهان باشد
مردم چشم، همان است که گاه بصورت «مردم دیده» نیز در شعر شاعران کهن آمده است
گرچه خرد است او جهان را بس عزیز است و بزرگ
(مردم دیده عزیز است ارچه خرد است و حقیر (خاقانی
داده لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح
(بر نمکش ساختم مردم دیده کباب (خاقانی
مردم دیده چو خودبینی نکرد
(جای خود جز دیده می بینی نکرد (عطار
تا بر سر دیده جا دهندت مردم
(چون مردم دیده ترک خود بینی کن (امامی خلخالی
بنظر می رسد کلمه ای که در این بیت به عنوان کلمه مرکزی و محوری آمده، «طلب» است. طلب در واقع دلیل اصلی در خون نشستن مردمک چشم است. در باره طلب معانی متفاوتی در لغتنامه ها آمده است از جمله خواهش، التماس، تقاضا، بازخواه، خواستگاری، اراده، خواسته، مطلوب. با توجه به همه این معانی می توان معنای دیگری نیز از کلمه طلب در این بیت برداشت کرد و آن «انتظار» است. در طلب (انتظار) تو مردمک چشم از شدت گریه در خون نشست. در خون نشستن مردم چشم، کنایه از گریه و زاری فراوان است که اشک بر اثر تمام شدن، جای خود را به خون دهد. این گریستن تنها به خاطر طلب است
ابوالبقا در کلیات آورده : «طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد، چه در خلأ و چه در ملأ، چه در خانه چه در بازار. اگر دنیا و نعمتش و اگر عقبی و جنتش به وی دهند قبول نکند، بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند، همه خلق از گناه توبه کنند تا در دوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد. همه عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکل نهد و سؤال از خلق شرک داند و از حق شرم
«و بلا و محنت و عطا و منع و رد و قبول خلق بر وی یکسان باشد. در این حال، سالک روز و شب در طلب مولی بگرید تا مردم چشمش در خون نشیند. جالب است که در منتهی الارب به نقل از تاج العروس و لسان العرب، واژه خون به معنی ضعف و سستی در بینایی آمده است که به نوعی می توان در بیت حافظ معنا پیدا کند. با این توضیح در خون نشستن چشم به معنی ضعف در بینایی بر اثر گریه بسیار است و اتفاقاً واژه حال در مصرع دوم این برداشت ما را تشدید می کند. در مصرع دوم حافظ یار و معشوقه را که در طلب او خون گریسته و یا به ضعف بینایی دچار شده است را مورد خطاب قرار می دهد که حال مردمان را ببین که دقیقاً مانند مردمک
چشم من در خون نشسته اند .ـ
 
*
منابع
دیوان غزلیات حافظ ، به کوشش خطیب رهبر
از کوچه رندان (درباره زندگی و اندیشه حافظ) - نوشته : دکتر عبدالحسن زرین کوب


***
هرگونه برداشت و نقل قول از مطالب فوق، با ذکر منبع بلامانع است.
 

12 avril 2009

شرح بیتی از حافظ ٥

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
.(دیو چو بیرون رود فرشته در آید. (حافظ
 
برای رسیدن به معنای حقیقی این بیت به بررسی معنای دقیق چند واژه کلیدی آن می پردازیم. خوت دل، همان خانه ی خلوت ِ دل است. در انجمن آرای عباسی از «خانه دل» با عنوان «کعبه معظمه» نام برده و آن حرم یار می باشد، پس در حرم جایی برای حضور یا همنشینی با بیگانه وجود ندارد. اغیار در این بیت دقیقاً به معنی نامحرم است. حافظ گاه خلوت، حجاب و نقاب را به همراه اغیار می آورد. یار چشم و دل بینایی دارد، در حالی که اغیار چشم بصیرت ندارد. با نگاهی به ابیات دیگر در می یابیم که گاهی حافظ یار و اغیار را دو کلمه مقابل هم آورده است. مثلاً این بیت
کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیار
.(تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی. (حافظ
: یا این بیت
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
.(غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم. (حافظ
یا این بیت از سعدی
بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار
.(بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. (سعدی
یا دهخدا در امثال همین دو کلمه را با هم آورده است
«خلوت از اغیار باشد نی ز یار»
در اینجا منظور حافظ از اغیار، نامحرم است. حافظ خلوت را تنها با معشوق و بدون حضور اغیار می خواهد. معشوق می تواند همان حق باشد که معشوق ازلی است. برای همشینی با یار مجلسی عاری از حضور نامحرم یا اغیار لازم است. حتی برای صحبت، عدم حضور نامحرم ضروری ترین شرط است ـ
: با سیری در تاریخ بیهقی نیز همین نکته را در می یابیم
.مجلس خالی از بیگانه برای مشورت در سخن گویم و توقفی در زخم ایشان
(تاریخ بیهقی)
خلوت در تاریخ بیهقی به معنی جلسه محرمانه و خصوصی است. همان که امروز ما می گوییم : «فلانی و بعمانی با هم خلوت کرده اند». یعنی بدون حضور اغیار مصاحبت دارند ـ
.چون معمای مسعدی پرسید دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید
(تاریخ بیهقی)
.در کلیله و دمنه نیز همین معنا را دارد : دمنه بفرصت خلوتی طلبید
(کلیله و دمنه)
(جایی که شخص در آنجا به تنها نشیند. (از ناظم الاطباء
(جایی که جز محارم شخص دیگری در آنجا نباشد. (ناظم الاطباء
(جایی که جز خویشان و نزدیکان که نامحرم دیگرانند کس دیگر بدانجا نیست. (دهخدا
با این همه خلوتگاه دل جایی برای حضور یار است، و نامحرمان را بدان راهی نیست. دهخدا آورده است : نزد پاره ای از صوفیان عزلت و گوشه نشینی است و نزد پاره ای دیگر از آن طایفه غیر عزلت است پس خلوت از اغیار و گوشه گیری از نفس و آنچه بسوی خود می طلبد و آدمی را بغیر خدا مشغول می دارد باشد، لذا خلوت کثیرالوجود عزلت قلیل الوجود است. بنابر این عزلت مقامش بالاتر از خلوت است. دیگری گفته عزلت از اغیار باشد بنابراین خلوت بالاتر از عزلت است چنانکه مجمع السلوک گفته : در خلاصةالسلوک آمده خلوت ترک آمیزش با مردم است هرچند هم بین ایشان واقع شده باشد. حکیمی گفته : که خلوت انس به ذکر و اشتغال به فکر است . دانایی گفته : خلوت تنهایی از جمیع اذکار است جز از حق تعالی شانه ـ
(کشاف اصطلاحات الفنون)
پرهیز از مصاحبت با اغیار در اشعار محتشم کاشانی و امیر خسرو دهلوی نیز وجود دارد
نگارا صحبت از اغیار بگسل
.(گل خندان من از خار بگسل. (امیر خسرو دهلوی
اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج
.(بی درد را به نعمت درمان چه احتیاج. (محتشم کاشانی
خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
.(در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست. (سعدی

در برخی از نسخ به جای «اغیار»، «اضداد»، آمده است. اما صحبت اغیار با توجه به استفاده شاعران پیش از حافظ درست تر و رایج تر بنظر می رسد. اگر چه رابطه اضداد با دو کلمه دیو و فرشته نیز قابل تعمق است ـ
اما این همه چه ربطی به دیو و فرشته دارد. در این بیت دیو با اغیار بصورت ضربدری مرتبط است. فرشته همان یار و محرم و دیو اغیار و نامحرم است. همصحبتی با اغیار به همنشینی و مجالست با دیو تعبیر شده است. چنانچه همین مسئله را نظامی در بیتی چنین آورده است
از این دیو مردم که دام و ددند
(نهان شو که همصحبتان بدند. (نظامی
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
.(در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست... (سعدی، دیوان اشعار، غزلیات
.با خواندن این ابیات سعدی دیو چو بیرون رود فرشته درآید به ذهن آدم خطور می کند
دیو جدای از معنی رایج خود، که در ذهن ماست، در لغتنامه ها و دائرة المعارف ها معانی دیگری نیز دارد که موضوع بحث ما نیست. دهخدا در ذیل کلمه دیو توضیح مفصلی آورده است که در حقیقت همین معنی نامحرم و غیر ایرانی از آن برداشت می شود. در این حال می توان چنین استنباط کرد که این توصیف می تواند تا حدود زیادی ما را در فهم دقیق تر این بیت حافظ کمک کند. بدین صورت همنشینی با بیگانه و بیرون رفتن دیو به عنوان موجودی غیر آریایی (بیگانه، اجنبی و نامحرم) با هم ارتباط پبدا می کنند. با این وصف یک بار دیگر به بیت سعدی نگاه می کنیم
خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست  
همانطور که ملاحظه می شود در اینجا «اغیار» کلمه ای مقابل «دوست» آمده است

ـ «بعضی معتقدند که این دیوها ملتهای غیرآریایی بوده اند که کم کم مغلوب و مقهور نژاد ایرانی شدند. از اینکه بعضی از شاهان ایران پس از غلبه بر دیوها آنها را مأمور آموختن برخی از فنون به ایرانیان کرده اند میتوان احتمال داد که مقصود نژادهائی غیر از ایرانی بوده است که شاید در تمدن و صنعت بر ایرانیها مقدم بوده اند».ـ
دیو نشد تا برون فرشته نیامد
حافظ این نغز نکته گفت بدیوان
دل نتوان داشت جای قدس ملائک
.(تا بود از خبث آشیانه ٔ دیوان. (سید نصراﷲ تقوی
.اما غیر از این، دیو در اصطلاح فلسفی نفس جاهل بدکردار است
(رسائل رازی ص ١٧٧ از فرهنگ علوم عقلی سجادی)
و همچنین به معنای شهوت نیز آمده است. (ناظم الاطباء). خلاصه کلام اینکه حافظ می خواهد بگوید که برای مصاحبت با یار و معشوق، باید دل از حضور نامحرم، شهوت و خودخواهی پاک گردد، تا نور فرشته در آن دمیده شود ـ
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
.(دیو چو بیرون رود فرشته در آید. (حافظ
 
***
هرگونه برداشت و نقل قول از مطالب فوق، با ذکر منبع بلامانع است.

2 avril 2009

شرح بیتی از حافظ ٤

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی

***
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
(تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود. (حافظ

آنچه بیش از هر چیز در این بیت فکر ما را به خود مشغول می سازد، ظرافت بکارگیری و ارتباط تنگاتنگ کلمات است. از یک طرف انتخاب واژگان و از طرف دیگر معماری و طرز چیدن آنها آنقدر ماهرانه صورت گرفته که آدم را مبهوت می کند. هر کلمه ای مکمل کلمه بعد و یا قبل از خود است. کلمات بطور عمودی و افقی با یکدیگر ارتباط مستحکمی بر قرار می کنند. این ارتباط های دوگانه و گاه چندگانه هم در انتقال معنا و هم در ارتقاء سطح زیباشناسی شعر بسیار مؤثر بوده است. مثلاً میان حلقه با سایر کلمات از جمله در، قصه، گیسو، سلسله و مو ارتباط تنگاتنگی است و یا میان دوش، گیسو و شب و حتی شب با سلسله ارتباط هست. این پیوند کلمات تقریباً مثلاً مثل پیوندهای چند گانه در شیمی است. ارتباط حلقه با سلسله، حلقه با گیسو، قصه با سخن، دوش با شب، در با حلقه، دوش و شب با گیسو و حتی ارتباط سلسله با قصه و از سویی ارتباط حلقه، قصه و سلسله از لحاظ موسیقی درونی قابل توجه و تفکراست ـ
: این بیت از حافظ ما را به یاد بیت زیبایی از سعدی می اندازد
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
.(هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست. (سعدی
: یا این بیت از مولانا
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه، قصه ما بود دراز
ـ مولانا، کلیات شمس، چ فروزانفر، ، ج 8، ص 160ـ

در اینجا برای درک بهتر و عمیق تر این بیت به بررسی چند کلمه کلیدی آن می پردازیم

دوش
به معنی دیشب که بصورت دوشین یا دوشینه نیز در اشعار شاعران کهن بکار گرفته شده است. دوش معنای دیگری غیر از دیشب نیز دارد و آن شانه و کتف است که می تواند با موی متناسب باشد. این نکات ظریفی است که ما در این بیت می بینیم، اگر چه ممکن است برداشت ما، مقصود حافظ نباشد. سلمان ساوجی در بیتی به هر دو معنی دوش اشاره دارد

دوش بردوش فلک می زنم امروزکه دوش
.(مستم از کوی خرابات به دوش آوردند. (سلمان ساوجی

این واژه مقابل دی و دیروز است که با شب و گیسو ارتباط خوبی ایجاد کرده است. شاعران اغلب برای روایت حکایت یا قصه ای از دوش سخن به میان می آورند. حافظ دوش را در چندین غزل بکار برده است و در چند جا غزل را با همین کلمه آغاز نموده است
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
.(گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند. (حافظ

: و یا مثلاً این بیت
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
.(چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما. (حافظ
یاران طریقت که در حقیقت در میان حلقه بیت مورد نظر ما قرار دارند. یاران طریقتی که به قول سعدی در طلب وصل دوست هستند، آنجا که آورده است

گر برود جان ما در طلب وصل دوست
.(حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست. (سعدی

: حافظ در بیتی دیگر باز غزل خود را با دوش آغاز می کند و می سراید
دوش آگهی ز یار سفره کرده داد باد
.(من نیز دل بباد دهم هر چه باد باد. (حافظ
: یا این بیت
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
.(کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد. (حافظ

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
.(تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود. (حافظ

.یا عنصری بیتی چنین دارد که از درازی شب حرف می زند

دیدی چه دراز بود دوشینه شبم
هان ای شب وصل همچنان باش که دوش
عنصری، دیوان، ص. ٣١٥، چ. دبیر سیاقی

طبیعی است هنگامی که شاعر، از دوش بهره می برد، حکایتی را طرح می کند. در بیت حافظ همین درازی شبی که در شعر عنصری هست، دیده می شود. البته گاه همین درازی شب با سیاهی و درازی گیسو و همان شعر (موی تازی) در هم آمیخته می شود و همین بر ارزش شعری بیت می افزاید تا دل شب، یعنی تا پاسی از شب. همان که ما امروز می گوییم ـ دیشب تا دیر وقت ـ
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
.(تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد. (سعدی
«چنانکه دی و دوش آزرم من داشتید تا آخر روز مرا مهلت دهید »
ـ فارسنامه ٔ ابن بلخی ص١۰١ ـ
در بیت زیر خاقانی نیز دوش، سلسله و جعد پر خم (کنایه از موی مجعد) را چنین آورده است
آویختی آفتاب را دوش
.(ازسلسله های جعد پرخم. (خاقانی

حافظ اغلب سلسله را با گیسو یا زلف آورده است. اما سلسله در حقیقت به معنی زنجیر است و حلقه زنجیر در اشعار حافظ همان حلقه گیسوست که بسیار متناسب و اتفاقاً در این بیت با درازا همخوانی دارد ـ
ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای
.(فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای. (حافظ
: یا این بیت
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
.(گفت حافظ گله یی از دل شیدا می کرد. (حافظ

سلسله
سلسله واژه عربی است و معادل فارسی آن زنجیر است. معروف است و به عربی سلسله گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) و  سلسله مو کسی که گیسوهای وی مانند زنجیر حلقه حلقه باشد. (ناظم الاطباء) 
سلسله به معنی زنجیر و هم به توالی و تداوم است که خاصیت زنجیر باشد. در آنندراج نیز ذیل سلسله چنین آمده است. بمجاز به
 معنی نسل و اولاد و قرابت. یا ترتیب و اسامی پیران طریقت تا به اسم یکی از ناموران اهل ارشاد رسد
یعنی در محفل ما سخن از تداوم راه و طریق تو به میان آمد. فرخی در بیتی چنین سروده است
من چو مظلومان از سلسله نوشروان
.(اندر آویخته زآن سلسله زلف دراز. (فرخی
(از طرف دیگر سلسله زلف به معنی زلف تابداده. (ناظم الاطباء

.(معشوقی که زلف و موهای پیچدار و حلقه حلقه داشته باشد. (آنندراج
.(یا کسی که گیسوهای وی مانند زنجیر حلقه حلقه باشد. (ناظم الاطباء
ای سلسله ٔ زلف تو یکسر جنبان
.(دیوانه شدم سلسله کمتر جنبان. (خاقانی
اما با نگرشی عمیق تر بر بیت حافظ در می یابیم که یک رابطه بسیار محکم بین قصه و سلسله وجود دارد. در اینجا قصه به معنی حدیت است و رویهم رفته به معنی «حدیث مسلسل» می باشد ـ

اما حدیث مسلسل چیست؟ این اصطلاحی در حدیث است و عبارت است از حدیثی که رجال اسناد او به وقت روایت آن متتابع باشند. (نفایس الفنون). در اصطلاح درایه ، حدیثی است که هر یک از رجال روات آن تا آخر سند ذکر شده و همه شان در حین روایت به یک صفت یا یک حالت باشند، مثل اینکه همه ٔ روات در موقع روایت به مادون خود حمد گفته یا صلوات یا بسم اﷲ یا استعاذه گفته و یا متطهراً و یا مستقیلاً روایت کرده و نظایر اینها. ـ دهخدا ـ

حلقه
اما حلقه به معنی جمع، انجمن و محفل است. یا مردمی که گرد هم دایره وار اجتماع کنند ـ اقرب الموارد ـ
: خود خافظ در بیتی دیگر «حلقه عشاق» را آورده است
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
.(بحث سرّ عشق و ذکر حلقه ٔ عشاق بود. (حافظ
: یا این بیت
هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق
.(بَرو نمرده به فتوای من نماز کنيد. (حافظ
...یعنی هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
: یا سعدی از حلقه عارفان سخن می راند

بنشین که هزار فتنه برخاست
.(از حلقه عارفان مدهوش.(سعدی
در حلقه ما ز راه افسوس
.(گه رقص کند گهی زمین بوس. (نظامی، لیلی و مجنون
  ترکیب «حلقه گیسو» را شاعران دیگری بکار برده اند. مانند صائب :خون دل گشته  به آن حلقه گیسو بگذار و خاقانی آنجا که می سراید: تا چنگ زدم در خم آن حلقه گیسو و بعدا توسط شاعران دیگر بکار گرفته شد 

گیسو
گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است. ـ آنندراج ـ گیس یا گیسو به معنی موی بلند سر است. «قصه گیسو» و «تا دل شب» اشاره به تسلسل و درازی زمان دارد. دراز صفتی است هم برای گیسو، هم برای شب و هم برای قصه. یعنی قصه گیسوی تو تا دل شب به درازا کشید. واژه گیسو از یک طرف و واژه های حلقه و سلسله از طرف دیگر به ما این امکان را می دهد تا بتوانیم از این راه به «اهل طریقت» برسیم. چنانچه گیسو را کنایه از علوی بودن نیز می دانند. مثلاً در این بیت ـ

گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
.(گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی .(سوزنی
یا سعدی در گلستان آورده است : ـ شیادی گیسوان بافت که من علویم ـ

زلف اصطلاح و نشانه ای از صوفیگری است.«نزد صوفیه عینیت و هویت را گویند که کسی را بدان راه نیست و گاه بر شیطان اطلاق شود و گاهی بمعنی قرب آید. و در کشف اللغات می گوید: زلف عبارت از ظلمت کفر است یا اشکال شریعت و مشکلات طریقت و معضلات حقیقت است و قیل از قبه ٔ عرش تا تحت ثری ، هر کثرتی که در وجود است و هر حجابی که مقصور گردد، آن را زلف گویند». (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 صص 1557 – 1558). حتی حلقه نیز نشستن صوفیان در محفل برای ذکر و سماع است
گیسو در نرد صوفیه طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل المتین عبارت از آن است. ـ دکنر معین
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
(تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود. (حافظ


***
هرگونه برداشت و نقل قول از مطالب فوق، با ذکر منبع بلامانع است.
 

31 mars 2009

شرح بیتی از حافظ ٣

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
گر چه از آتش دل چون خم می در جوشم
(مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم. (حافظ

در این بیت با بررسی مفهوم چند واژه و اصطلاح کلیدی سعی می کنیم تا حد ممکن به شرح بیت بپردازیم و بر زیبایی های آن
 انگشت تاکید بگذاریم. در اولین قدم به «آتش» برمی خوریم که با «خاموش» پارادوکس زیبایی را ایجاد کرده است. «چون» و «خون» نیز جناس خط اند. اصطلاح «مهر بر لب زدن» یا «مهر بر لب داشتن» به معنی مجاز نبودن به نوشیدن وهمچنین به معنی سکوت کردن است
با خواندن این بیت، «آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم» به ذهن خطور می کند. یعنی معشوقه (می) هست، اما نمی توان لب (بوسه) زد. این را با توجه به مصرع سوم همین غزل می توان تأیید کرد، آنجا که «طمع بر لب جانان کردن» را می آورد. نظامی در بیتی همین اصطلاح را اینگونه آورده است
تو می خور بهانه ز در دور دار
.(مرا لب به مهر است معذور دار. (نظامی
در برهان قاطع «مهر خم» به معنی «مهر دهان» آمده و کنایه از سکوت و خاموشی است ـ
: و مولوی مهر کردن دهان را به معنی فرو بستن دهان از سخن گفتن آورده است
هرکه را اسرار حق آموختند
.(مهر کردند و دهانش دوختند. (مولوی
یا ناصر خسرو مهر بر لب نهادن را به همین معنا آورده است
گفتا بدهم داروی با حجت و برهان
.(لیکن بنهم مهری محکم به لبت بر. (ناصر خسرو
اما در بیت حافظ آنچه زیبایی بیت را چند برابر کرده این است که شاعر خود بر لب خود مهر زده است. اما ـ خود ـ در اینجا « خود ِشاعر» نیست، که به معنی «خم» است. مهر بر لب زدن، اشاره بر مهر کردن خمره هنگام تهیه شراب است که در برخی از مناطق فارس و سایر نقاط ایران برای تهیه سرکه و شراب استفاده می شده است. تهیه کنندگان شراب، در خم را با کاه گل یا موم و خمیر و مانند آن می بستند و به اصطلاح خم را مهر می کردند. حافظ در این بیت به همین موضوع اشاره می کند، «خم» مهر بر لب زده است، از درون چون خون می جوشد، اما نمی تواند سر ریز شود، پس بنابراین خاموش است. در اینجا دل شاعر به خم مانند شده است، و «خون در دل»، مانند می در خم می جوشد، اما چون خم سر بسته، نمی تواند جوشش و غلیان داشته باشد، لاجرم خاموش است
: در این باره نظامی بیتی دارد که ما را در انتقال مفهوم در اینجا کمک می کند
سر خم بر می جوشیده میداشت
.(بگل خورشید را پوشیده میداشت (نظامی
در اینجا حافظ می گوید : من مثال آن خم ِ می هستم که با وجودی که خون (می) در دل (خم) دارم، اما مهر سکوت بر لب زده ام. دل می جوشد، اما بر لب سکوت و خاموشی است. درست مثل خم ـ
گر چه از آتش دل چون خم می در جوشم
.(مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم. (حافظ

30 mars 2009

شرح بیتی از حافظ ٢

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
.(تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست. (حافظ

لازم است در آغاز مطلب به مفهوم چند واژه کلیدی که در این بیت به کار رفته اشاره ای بنمایم
فتان، با تشدید «ت»، به معنی سخت فتنه جو، آشوبگر و دلفریب است که به زیبایی مردم را مفتون سازد ـ
نرگس کنایه از چشم و «نرگس فتان» کنایه از چشم دلفریب معشوق است. خود حافظ در بیتی دیگر نرگس فتان را به همین معنی آورده است ـ
پارسايی و سلامت هوسم بود ولی
.(شیوه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس. (حافظ
: و یا سعدی در بیتی آورده است
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی است
.(حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون. (سعدی
«بی چیزی نیست» در اینجا به معنی «بدون دلیل نیست»، «بی سبب نیست»
: مثال از ـ قصص الانبیاء ـ
ـ آن خروس سفید چون آن مار را دید بانگ کرد بی عادت خویش مادر بچه آگاه شد گفت این بی وقت بانگ کرد بی چیز نباشد ـ . قصص الانبیاء، 36

با توجه به تمامی ابیات این غزل، برای هر علتی، معلولی است و هیچ امری بی دلیل به وقوع نمی پیوندد. حافظ برای تمامی اتفاقات جاری در ابیات غزل خود، تنها یک دلیل اصلی را می شناسد. دلیلی که تنها در بیت آخر از آن یاد می کند. حافظ با استادی هر چه تمامتر به بیان درد و غم محنت و اندوه فراق می پردازد و از پریشانی و گریبان چاکی و ناله و فغان و دیده گریان سخن می گوید. اما این مسائل و مصائب همه یک دلیل واحد دارد. این دلیل در بیت آخر به زیبایی آمده است که چیزی غیر از «درد عشق» نیست ـ
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست

گویی در پنج بیت حافظ در پرده ای از ابهام، با حالتی پرسشگرانه به طرح مسئله ای مهم می پردازد و می کوشد تا دلیل روشن فتنه گری ها، پریشانی ها و بی سرو سامانی ها را بیابد و در بیت آخر به عنوان نتیجه و جواب همه پرسشهای مطرح شده به درد عشق می رسد ـ
: همان درد عشقی که در غزلی دیگر به آن اشاره می کند
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس

با بررسی و کنکاش در شعر شاعران کهن به وضوح در می یابیم که شاعران کهن گاه کلمات خواب و تاب را در یک بیت به کار گرفته اند که البته در بیت حافظ این دو واژه بصورت متقارن آمده و همین امر بر ایجاد موسیقی و قافیه درونی شعر کمک کرده است. فرخی چنین آورده است
چشم تو پر خواب و سحر، روی تو پرسیم و گل
.(جعد تو پر چین و پیچ ، زلف تو پر بند و تاب .(فرخی
: یا خاقانی چنین سروده است
یارب اندر چشم خونریزش چه خوابست آنهمه
.(در سر زلف دلاویزش چه تابست آنهمه .(خاقانی
: مثال از نظامی
ز جعد بنفشه برانگیز تاب
.(سر نرگس مست برکش ز خواب (نظامی

خواب در نرگس فتان، در حقیقت به معنی همان نرگس خمار است و دلیل این خواب آلودگی و خماری چیزی جز درد عشق نیست. بیت زیر از فرخی در این باره به ما کمک می کند
خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از تف نبیذ
.(خیره گشته نرگس موزونش از خواب و خمار. (فرخی
از طرف دیگر «تاب آن زلف پریشان» نیز دلیلی دارد و آن «درد عشق» است که در بیت آخر غزل به زیبایی آمده و نقاب از چهره تمامی ابهامات برداشته است
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست

27 mars 2009

شرح بیتی از حافظ ١

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
(چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. (حافظ
***
:اول از هر چیز، این بیت ناخودآگاه ما را به یاد یک بیت زیبا از صائب می اندازد
پیشتر زانکه دهد خامه بدستش استاد
.(الف قامت او مشق قیامت میکرد. (صائب
در ابتدا ما باید بدانیم که منظور حافظ از بیان کشیدن یا داشتن حرف الف بر دل یا سینه چه بوده است؟ الف بر سینه کشیدن گاه به مفهوم «نقش عشق» است و گاه کنایه از داغ بر دل نهادن و سوگواری کردن است. در بهار عجم آمده است که در ولایت رسمی است که عاشقان و قلندران و ماتمیان الف بر سینه می کشند و گاهی بنیل داغ می کشند. ـ بهارعجم و آنندراج. ـ مثال از صائب ـ
تو که بر سینه الف میکشی از جلوه ٔ سرو
.(آه از آن روز که آن قامت دلجو بینی. (صائب تبریزی
: یا این بیت
خلوت فانوس جای شمع عالم سوز نیست
.(این الف بر سینه ٔ پروانه می باید کشید. (صائب تبریزی
: یا این مصرع از آنندراج
ـ الف کشند ملایک ز فوت اکبر شاه ـ
: یا این مثال از ظهوری
.(ـ داغداران تو بر سینه بریدند الف. (به نقل از آنندراج
صاحب مؤید الفضلاء از «ادات » آن را [الف را] بمعنی اول چیزی که خدا آفرید و اول چیزی که از حرف تهجی وضع کرد، آورده است سپس گوید: ترکیب مذکور از این بیت نظامی است که گوید
تخته ٔ اول که الف نقش بست
.بر در محجوبه ٔ احمد نشست
مراد از مصراع اول مصور شدن الف است و اول تخته که بچگان را برای نوشتن می دهند همین الف است و گویند نخستین حرفی که از قلم بر لوح محفوظ نقش بست الف بود، و دراین بیت نظامی
محمد کازل تا ابد هرچه هست
.(به آرایش نام او نقش بست. (نظامی
مقصود همین صورت الف در اسم «احمد» است. و یا از تخته ٔ اول مراد موجودات و از الف، عقل اول است که آن را جبرئیل میگویند و آن حجاب در حضرت رسالت است که بر در محجوبه ٔ احمد نشست یعنی اول موجودات که عقل اول شد و بر در محجوبه ٔ حضرت رسالت نشست. بر همین اساس الف نماد ذات حق است. و آن اصطلاحی است جهان شناسانه، که بواسطه آن به ذات احدیت اشاره می شود، یا به ذات حق از آن رو که حق آغاز چیزهاست و جهان هستی از او آغاز شده است. ـ عبدالرزاق، 24، جامی، 69 ـ
: همین مسئله را ما در شعر اوحدی به وضوح در می یابیم
نقش الله نقش پنجه‌ی تو...
ما سوی الله در شکنجه‌ی تو
ز سر و دست و ناف و پای تو دل
کرده نام محمدی حاصل
الف قامتست و را ابرو
...صاد و ضاد تو چشم ها بر رو
از طرف دیگر «اقراء» اولین کلمه ای که خدا به وسیله جبرئیل بر پیامبر نازل کرد. این کلمه با «الف» آغاز
شده است. همچنین «الف» می تواند اشاره به نخستین حرف از کلمه «الله» نیز باشد که در شعر حافظ بصورت «یار» یا به عبارتی «دوست» آمده است. همچنین کنایه از روح اعظم و مهتر آدم و جوهر فرد. (مؤید الفضلاء). اشاره به لفظ اﷲ است. خود حرف «ا» بدین صورت به معنی «ال لا» یا همان «الله» خدای سزای پرستش است. ـ مهذب الاسماءـ و نامی از نامهای خداست. اما «لوح» نام طلسم نیز هست که گاه لفظ «الله» را بصورت کامل یا حروف ابجد نویسند و بر گردن آویزند برای دفع چشم زخم. جالب است که در همین بیت «الف» بسامد بالایی را دارد و درست هفت بار بیش از سایر حروف تکرار شده است. همین تکرار حرف «الف» در این بیت خود بر حالت موسیقایی بیت افزوده است. از طرف دیگرکلمه «قامت» ناخودآگاه کلمات «اقامه و قیامت» را در ذهن انسان نقش می بندند. اقامه در واقع همان اذان خفیف است که پس از اذان گویند. (السامی فی الاسامی). با این توصیف می توان چنین استنباط کرد که احتمالاً منظور حافظ از قامت، اقامه است. با این وجود «الف قامت» یا «الف اقامه» همان «الف الله» می تواند باشد ـ
شیخ اجل سعدی نیز بیتی دارد که اشاره بر نگاشتن حرف دوست یا «حق»، بر «لوح دل» دارد
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر دوست
.(علمی که ره به حق ننماید ضلالت است. (سعدی
خود حافظ در مطلع غزلی دیگر با آوردن «لوح دل» در مصرح اول، و «سرو خرامان» در مصرع دوم، در واقع به نوعی ترکیب «الف قامت» و «سرو قامت» را به ما یادآوری می نماید ـ
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
.هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
«و اما «الف قامت» یا «الف قامه
چه داری عزم چندین استقامت
.(که هم روزی برآید بانگ قامت. (ناصر خسرو
: در همین مورد خاقانی نیز بیتی دارد
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
.(قامت بسر زبان برآورد. (خاقانی

الف قامت، کنایه ازراستی ِ قامت معشوق و آنچه راست باشد. (مؤید الفضلاء). کنایه از قد بلند و راست
یا زانده و غم الفی سیمین
.(ایدون چنین چو نونی زرینم. (ناصر خسرو

.(آنکه قامتی راست دارد. هرچیز افراخته و راست مانند الف . (ناظم الاطباء
خمیده پشت الف قامتان مژگانش
.(ز بار غمزه که در چشم فتنه بار شکست. (طالب آملی از بهار عجم

کرشمه سنج نگاه ستیزه جویانم
.(سوادخوان الف قامتان مژگانم. (محمد قلی سلیم از بهار عجم
مشبه ٌبه قامت معشوق. (فرهنگ نظام). قامت معشوق را در راستی، یا بلند قامتی مطلق را بدان تشبیه کنند یا کنایه از آزادی و آزادگی و راستی و صداقت و تجرد آرند
در اینجا بیتی از فرخی می آوریم که «بالا و قامت» را به «الف» تشبیه کرده و دهان را به میم
ازهمه ابجد بر میم و الف شیفته ام
.(که ببالا و دهان تو الف ماند و میم. (فرخی
: همین تصور فرخی را در بیتی از نظامی چنین می خوانیم
زلف سیهش به شکل جیمی
.(قدش چو الف دهن چو میمی. (نظامی
تا بود قد نیکوان چو الف
.(تا بود زلف نیکوان چون جیم. (تاریخ بیهقی، چ ادیب، ص. 338

الف همچنین کنایه از آزاد و رها می تواند باشد، همانگونه که خود حافظ در بیت اول به آن اشاره دارد
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
.(بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم. (حافظ

اشاره به «الف» به عنوان حرف سربلند و آزاد در شعر شاعران کهن ایران گاه دیده می شود ـ
آزاد شوی چون الف اگر چند
.(امروز بزیر طمع چو دالی. (ناصر خسرو
کسی که با تو دلش چون الف نباشد راست
.(زهیبت تو شود قامتش خمیده چو دال. (امیر معزی، الف قامت
در ابتدا باید گفت عبارت «جز الف قامت یار»، اشاره به یکتایی، بی همتایی و بی نظیری معشوقه دارد. به عبارت ساده تر«چیزی جز الف قامت یار بر لوح دلم نیست» و این همان است که به یکتایی عشق یار اشاره دارد. در اغلب موارد «الف» عبارت است از ـ واحد از هر چیزـ چنانچه الف در حساب ابجد و حساب جمل
برابر با عدد یک است و الف قد یا «الف قامت» کنایه از محبوب راست قامت و بلند بالاست
الف قامتی کز الف قامت من
.(بنون خم زلف سازد خم نون. (سوزنی
اینکه تو داری قیامت است نه قامت
.(وین نه تبسم که معجز است و کرامت.(سعدی

فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
.(قامت است آن یا قیامت ، عنبر است آن یا عبیر. (سعدی
من آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
به هر اَلْفی اَلِف قدی برآید
.(اَلِف قدم که در اَلْف آمدستم . (بابا طاهر

در برخی دواوین حافط «دوست» به جای «یار» آمده است. در اینکه کدام کلمه صحیح است اختلاف نظر وجود دارد. اگر چه «یار» و همچنین «قامت» با وجود دارا بودن «الف» در شعر تناسب و منطق بجایی ایجاد کند، و همچنین از لحاظ موسیقایی و رسم الخط نیز زیباتر جلوه کند، اما «دوست» نیز به نوعی می تواند گزینه درستی باشد. کلمه «دوست» و «عشق» هر دو به حساب ابجد 450 است و این به احتمال زیاد مد نظر حافظ بوده است. این استنباط که منظور حافظ از بکار بردن لفظ «قامت» و «یار» و یا «دوست» همانا ابراز «عشق» به معنی واقعی کلمه است را می توان از اولین بیت غزل استنباط کرد ـ
از قضا برخی از پژوهشگران یا حاشیه نویسان دیوان حافظ معتقدند که منظور حافظ از بیان الف در واقع «الف یار» است. درست است که در بطن واژه «یار»، «الفی» نهفته است، اما در واقع «الف قامت» خود به معنی راست قامت و بلند بالاست و نه ربطی به حرف «الف» در کلمه «یار» دارد، نه به حرف «الف» در کلمه قامت. به عبارت ساده تر، بلندبالایی معشوق به «الف» مانند شده است. برای روشن تر شدن مطلب دوباره به بیتی از صائب بر می گردم که به ـ الف قامت اوـ را آورده است. در اینجا نیز منظور الف موجود در کلمه «او» نیست، بلکه الف قامتی او مد نظر است ـ
پیشتر زانکه دهد خامه بدستش استاد. الف قامت او مشق قیامت میکرد. ـ صائب
.در اینجا مثالی از شاعر همعصر حافظ یعنی خواجوی کرمانی می آورم
اي رفيقان، من از آن سرو صنوبر قامت‌
به صفت راست نيايد كه چه ها مي‌شنوم‌
بسیار روشن است که سرو صنوبر قامت یعنی یعنی سروی که قامتش مانند صنوبر است. به هر حال واژه یار در بیت حافظ اگر چه زیبا نشسته است، اما واژه دوست نیز به نوعی با واژه پیش از خود یعنی قامت هماهنگ و دارای قافیه درونی است ـ
: قد راست مانند الف
وان قد الف مثال مجنون
.(خمیده ز بار عشق چون نون . (نظامی

: زیبایی های دیگر بیت
تناسب واژه های «لوح»، «الف»، «حرف»، «استاد» و همچنین «دل»، «قامت» از یک طرف و موسیقی که از تکرار «یاد» و «نداد» و «استاد» ایجاد می شود، قابل توجه است ـ

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
.(چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. (حافظ
دیوان حافط،، مصحح دکتر خانلری، غزل 310 و یا دیوان حافظ چاپ قزوینی، ص. 198
که واژه دوست را بر یار ارجح دانسته اند
اما در مورد استاد باید افزود استاد اگر چه به معنای آموزگار آمده است اما ستادن و استادن را نیز در ذهن ما مجسم می سازد که قیام و ستاد و استاد باشد
جان تو با این چهار دشمن بد خو
(نگرفت آرام جز بداد و باستاد. (ناصر خسرو
دگر گفتند هرگز کس بدین در
(نه شاگردی نه استادی نه اِستاد. (ناصر خسرو
*
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
.(چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. (حافظ

1 mars 2009

شعری از قیصر امین پور


شعری از قیصر امین پور
ترجمه محسن فارسانی
Poète : Gheysar AMINPOUR
Traduit par : Mohsen FARSANI



Le bourgeon au cœur serré a dit :
« Vivre, c’est garder la bouche cousue,
Ignorant le rire,
Restant tapi au fond de soi. »
La fleur a répondu en riant
« Vivre, c’est s’ouvrir,
Comme une langue verte
Qui dévoile ses secrets. »
Au fond du jardin, se poursuit
La conversation
Entre le bourgeon et la fleur.
Et toi, qu’en penses-tu ?
Auquel des deux appartient la vérité ?
Pour moi, je pense
Que la fleur
A fait allusion
Aux mystères de la vie.
En tout cas, la fleur, elle,
A déjà usé une ou deux robes.
Le bourgeon n’en est pas là…

: غنچه با دل گرفته گفت
زندگي، لب زخنده بستن است»
«گوشه ای درون خود نشستن است
: گل به خنده گفت
زندگي شکفتن است»
«با زبان سبز، راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه
... باز هم به گوش مي رسد
تو چه فکر مي کنی ؟
راستي کدام يک درست گفته اند ؟
،من که فکر مي کنم
.گل به راز زندگي اشاره کرده است
.هر چه باشد؛ او گل است
،گل يکي دو پيرهن
.بيشتر زغنچه پاره کرده است