ماهی گیران بی قرار
زنان بندری در برقع
و ابر سیاه
خورشید را خفه کرده است
بامداد و شام
قایق ها سر بر موج کوفته ناآرام
باد هیهات می کند
ساعت شنی ماه
نمی دانم چند برقع به خورشید مانده است
در تاریکی روز
هیچ درنایی نمی خواند
تنها فانوس دریایی سخن می گوید
و دریا
که نمی تواند لب بر هم بگذارد
و سکوت برای دریا
یعنی همان کلمه ی آخر
که نمی خواهم نامش را بر زبان بیاورم.