من آمدم ولی تو نبودی در آینه
در را به روی من نگشودی در آینه
کی می توان به دیدن چشمت امید داشت
وقتی که هیچ رخ ننمودی در آینه ؟
دلگیرم از سکوت تو، دلگیرم از خودم
وقتی که نیست هیچ سرودی در آینه
تکلیف من ز چشم تو ای ماه روشن است
بی عشق مانده ام به چه سودی در آینه ؟
بردار از میان من و دل حجاب را
تا بشنویم گفت و شنودی در آینه
آیینه هست و من، من و آیینه، رو به رو
تصویرهای مات و کبودی در آینه
چیزی بگو تمام شود کار عشق من
که آتش...، که شب...، که آه...، که دودی... در آینه
شعرم دوباره رنگ خداحافظی گرفت
می بینمت دوباره به زودی در آینه ؟