22 novembre 2013

در آینه

من آمدم ولی تو نبودی در آینه
 در را به روی من نگشودی در آینه

 کی می توان به دیدن چشمت امید داشت
وقتی که هیچ رخ ننمودی در آینه ؟

 دلگیرم از سکوت تو، دلگیرم از خودم
 وقتی که نیست هیچ سرودی در آینه

 تکلیف من ز چشم تو ای ماه روشن است
 بی عشق مانده ام به چه سودی در آینه ؟

 بردار از میان من و دل حجاب را
 تا بشنویم گفت و شنودی در آینه

 آیینه هست و من، من و آیینه، رو به رو
 تصویرهای مات و کبودی در آینه

 چیزی بگو تمام شود کار عشق من
 که آتش...، که شب...، که آه...، که دودی... در آینه

 شعرم دوباره رنگ خداحافظی گرفت
 می بینمت دوباره به زودی در آینه ؟