27 juillet 2010

پنج تابلو

.(١
غروب ِ پاییز
خورشید به خانه اش بر می گردد
! بر تابلو من

.(٢
دفتر ِ باغ را می گشایم
پرنده ای
! بر زبان گنجشک می خواند

.(٣
کفن ِ برف را می درند
و سر برمی دارند از خاک
! کرفس های زردکوه

.(٤
برگ
بر رودخانه
می افتد
! بر عکس من

.(٥
سیگاری می گیرانم
از غم
بر لبم
حلقه حلقه ی موی تو
! برمی خیزد

5 juillet 2010

اگه پرنده ام بشی


اگه پرنده ام بشی، آبت می شم، دونت می شم
اگه تو بارونم بشی، گل تو گلدونت می شم
اگه به خونه ام بیایی، زود دلمو فرش می کنم
کاشیِ کاشونت که هیچ، قالیِ کرمونت می شم
ماهیای تو رودخونه، عشقتو لب لب می کنن
حیفه که من هیچی نگم، هزار دستونت می شم
از پشه کمترم مگه، وز وز ذکرت رو نگم؟
  پس می آم از شب تا سحر مرغ غزلخونت می شم
ببین چقد برف اومده، همه درختا یخ زدن
تو این هوای سردِ دی، آفتابگردونت می شم
تو مثلِ یه ماه تموم، اون بالا هی برق می زنی
منم همین جا رو زمین، آینه گردونت می شم
بَرّه ی نازم تو بشو، تا تو را چوپانی کنم
اگه نه من هار می شم و گرگ بیابونت می شم
مثل گُلای پیچکی تاب می خورم دور قدت
می پیچمت تو بازوام، یکسره قربونت می شم
فصلِ زمستون یا باهار، وقتی که بارون می زنه
تا زیر آواز میزنی، شرشر ناودونت می شم
بوی اقاقیا می دی، بوی خود خدا می دی
واسه همین صب تا حالا دارم پریشونت می شم
لیلی رو ول کن که بره دنبال کار و کاسبی ش
از این به بعد خودم میام یکسره مجنونت می شم
می آم بالا، می رم پایین، قرار و آروم ندارم
نمی دونم چیکار کنم، حیرون و ویرونت می شم
هر جا بری می آم باهات، سایه به سایه، پا به پات
!به عین و شین و قاف قسم، اینت میشم، اونت می شم


20 mai 2010

پرنده

پرنده همان است
که همیشه
به احترامش خم می شویم
! و سنگ بر می داریم

12 mai 2010

روی میز

تقویم گیج و آینه بیمار روی میز
من خسته ام از این همه تکرار روی میز 

یک ساعتِ غبار گرفته، عبوس و سرد
دلشوره های کوچه و بازار روی میز
 
یک مشت شعر، چند غم و چند جمله اشک
دلشوره های کوچه و بازار روی میز

غم چون غبار در همه جا لانه کرده است
بر سقف، در هوا، روی دیوار روی میز

با یک مداد ساده، سه تا حرف می کشم
با ـ عین و شین و قاف ـ و غم یار روی میز

بعداً مداد شمعی از راه می رسد
پروانه ای و کاغذ آ ـ چار روی میز

شکلی ز گیسوان پر از موج موج یار
در دود حلقه حلقه ی سیگار روی میز

دریا و موج شاهد لبریزی منند
از شور و از ترانه ی بسیار روی میز

یک دسته از گل کلماتم سیاه و سرخ
یک دسته مثل سرو و سپیدار روی میز

هفتاد و هفت مرتبه عاشق شدم ولی
دارم هزار زخم ز هر بار، روی میز

در راه سربراه، من و کفشهای من
در بین راهم و کت و شلوار روی میز

! جامی دگر ؟ بله بله، بی میل نیستم
! جامی که افکند من هشیار روی میز

جایی برای ماه نمانده است، پس برو
! خورشید را بیاور و بگذار روی میز

چیزی نمانده است به پایان رفتنم
اسبم کنار جاده و افسار روی میز

در نقطه چین ... که جای «تو» خالی ست در غزل
یعنی به جای گل سبدی خار روی میز

یک غم، ـ غم بزرگ ـ نشسته کنار من
یک دل، از آرزوی تو سرشار روی میز

از گفتن و نوشتن حالی نمانده است

بر لب هزار نغمه و خودکار روی میز 


23 mars 2010

بهار ـ دختر ایل ـ

بهار می رسد از کوچه باغ با تعجیل
می آورد گل و عشق و ترانه با زنبیل
دوباره قلب من و باغ می شود مقلوب
دوباره سال به نام تو می شود تحویل
و سنگها همگی از شکوفه لبریزند
نشسته ام که مرا هم کنی به گل تبدیل
شبیه سرو بمان در کنار من سرسبز
چهار فصل بهارانه باش و بی تمثیل
به ترک اسب خود امشب سوار خواهم کرد
درست موسم تحویل سال ـ دختر ایل ـ
بهار دختر ایل است، با لباسی سبز
به دست سیب و به دامن ترانه و آجیل
غزل به آخر خط می رسد ـ به فروردین
! که فصل پنجم اسفند می شود تعطیل