31 mars 2009

شرح بیتی از حافظ ٣

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
گر چه از آتش دل چون خم می در جوشم
(مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم. (حافظ

در این بیت با بررسی مفهوم چند واژه و اصطلاح کلیدی سعی می کنیم تا حد ممکن به شرح بیت بپردازیم و بر زیبایی های آن
 انگشت تاکید بگذاریم. در اولین قدم به «آتش» برمی خوریم که با «خاموش» پارادوکس زیبایی را ایجاد کرده است. «چون» و «خون» نیز جناس خط اند. اصطلاح «مهر بر لب زدن» یا «مهر بر لب داشتن» به معنی مجاز نبودن به نوشیدن وهمچنین به معنی سکوت کردن است
با خواندن این بیت، «آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم» به ذهن خطور می کند. یعنی معشوقه (می) هست، اما نمی توان لب (بوسه) زد. این را با توجه به مصرع سوم همین غزل می توان تأیید کرد، آنجا که «طمع بر لب جانان کردن» را می آورد. نظامی در بیتی همین اصطلاح را اینگونه آورده است
تو می خور بهانه ز در دور دار
.(مرا لب به مهر است معذور دار. (نظامی
در برهان قاطع «مهر خم» به معنی «مهر دهان» آمده و کنایه از سکوت و خاموشی است ـ
: و مولوی مهر کردن دهان را به معنی فرو بستن دهان از سخن گفتن آورده است
هرکه را اسرار حق آموختند
.(مهر کردند و دهانش دوختند. (مولوی
یا ناصر خسرو مهر بر لب نهادن را به همین معنا آورده است
گفتا بدهم داروی با حجت و برهان
.(لیکن بنهم مهری محکم به لبت بر. (ناصر خسرو
اما در بیت حافظ آنچه زیبایی بیت را چند برابر کرده این است که شاعر خود بر لب خود مهر زده است. اما ـ خود ـ در اینجا « خود ِشاعر» نیست، که به معنی «خم» است. مهر بر لب زدن، اشاره بر مهر کردن خمره هنگام تهیه شراب است که در برخی از مناطق فارس و سایر نقاط ایران برای تهیه سرکه و شراب استفاده می شده است. تهیه کنندگان شراب، در خم را با کاه گل یا موم و خمیر و مانند آن می بستند و به اصطلاح خم را مهر می کردند. حافظ در این بیت به همین موضوع اشاره می کند، «خم» مهر بر لب زده است، از درون چون خون می جوشد، اما نمی تواند سر ریز شود، پس بنابراین خاموش است. در اینجا دل شاعر به خم مانند شده است، و «خون در دل»، مانند می در خم می جوشد، اما چون خم سر بسته، نمی تواند جوشش و غلیان داشته باشد، لاجرم خاموش است
: در این باره نظامی بیتی دارد که ما را در انتقال مفهوم در اینجا کمک می کند
سر خم بر می جوشیده میداشت
.(بگل خورشید را پوشیده میداشت (نظامی
در اینجا حافظ می گوید : من مثال آن خم ِ می هستم که با وجودی که خون (می) در دل (خم) دارم، اما مهر سکوت بر لب زده ام. دل می جوشد، اما بر لب سکوت و خاموشی است. درست مثل خم ـ
گر چه از آتش دل چون خم می در جوشم
.(مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم. (حافظ

30 mars 2009

شرح بیتی از حافظ ٢

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
.(تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست. (حافظ

لازم است در آغاز مطلب به مفهوم چند واژه کلیدی که در این بیت به کار رفته اشاره ای بنمایم
فتان، با تشدید «ت»، به معنی سخت فتنه جو، آشوبگر و دلفریب است که به زیبایی مردم را مفتون سازد ـ
نرگس کنایه از چشم و «نرگس فتان» کنایه از چشم دلفریب معشوق است. خود حافظ در بیتی دیگر نرگس فتان را به همین معنی آورده است ـ
پارسايی و سلامت هوسم بود ولی
.(شیوه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس. (حافظ
: و یا سعدی در بیتی آورده است
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی است
.(حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون. (سعدی
«بی چیزی نیست» در اینجا به معنی «بدون دلیل نیست»، «بی سبب نیست»
: مثال از ـ قصص الانبیاء ـ
ـ آن خروس سفید چون آن مار را دید بانگ کرد بی عادت خویش مادر بچه آگاه شد گفت این بی وقت بانگ کرد بی چیز نباشد ـ . قصص الانبیاء، 36

با توجه به تمامی ابیات این غزل، برای هر علتی، معلولی است و هیچ امری بی دلیل به وقوع نمی پیوندد. حافظ برای تمامی اتفاقات جاری در ابیات غزل خود، تنها یک دلیل اصلی را می شناسد. دلیلی که تنها در بیت آخر از آن یاد می کند. حافظ با استادی هر چه تمامتر به بیان درد و غم محنت و اندوه فراق می پردازد و از پریشانی و گریبان چاکی و ناله و فغان و دیده گریان سخن می گوید. اما این مسائل و مصائب همه یک دلیل واحد دارد. این دلیل در بیت آخر به زیبایی آمده است که چیزی غیر از «درد عشق» نیست ـ
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست

گویی در پنج بیت حافظ در پرده ای از ابهام، با حالتی پرسشگرانه به طرح مسئله ای مهم می پردازد و می کوشد تا دلیل روشن فتنه گری ها، پریشانی ها و بی سرو سامانی ها را بیابد و در بیت آخر به عنوان نتیجه و جواب همه پرسشهای مطرح شده به درد عشق می رسد ـ
: همان درد عشقی که در غزلی دیگر به آن اشاره می کند
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس

با بررسی و کنکاش در شعر شاعران کهن به وضوح در می یابیم که شاعران کهن گاه کلمات خواب و تاب را در یک بیت به کار گرفته اند که البته در بیت حافظ این دو واژه بصورت متقارن آمده و همین امر بر ایجاد موسیقی و قافیه درونی شعر کمک کرده است. فرخی چنین آورده است
چشم تو پر خواب و سحر، روی تو پرسیم و گل
.(جعد تو پر چین و پیچ ، زلف تو پر بند و تاب .(فرخی
: یا خاقانی چنین سروده است
یارب اندر چشم خونریزش چه خوابست آنهمه
.(در سر زلف دلاویزش چه تابست آنهمه .(خاقانی
: مثال از نظامی
ز جعد بنفشه برانگیز تاب
.(سر نرگس مست برکش ز خواب (نظامی

خواب در نرگس فتان، در حقیقت به معنی همان نرگس خمار است و دلیل این خواب آلودگی و خماری چیزی جز درد عشق نیست. بیت زیر از فرخی در این باره به ما کمک می کند
خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از تف نبیذ
.(خیره گشته نرگس موزونش از خواب و خمار. (فرخی
از طرف دیگر «تاب آن زلف پریشان» نیز دلیلی دارد و آن «درد عشق» است که در بیت آخر غزل به زیبایی آمده و نقاب از چهره تمامی ابهامات برداشته است
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست

27 mars 2009

شرح بیتی از حافظ ١

شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
(چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. (حافظ
***
:اول از هر چیز، این بیت ناخودآگاه ما را به یاد یک بیت زیبا از صائب می اندازد
پیشتر زانکه دهد خامه بدستش استاد
.(الف قامت او مشق قیامت میکرد. (صائب
در ابتدا ما باید بدانیم که منظور حافظ از بیان کشیدن یا داشتن حرف الف بر دل یا سینه چه بوده است؟ الف بر سینه کشیدن گاه به مفهوم «نقش عشق» است و گاه کنایه از داغ بر دل نهادن و سوگواری کردن است. در بهار عجم آمده است که در ولایت رسمی است که عاشقان و قلندران و ماتمیان الف بر سینه می کشند و گاهی بنیل داغ می کشند. ـ بهارعجم و آنندراج. ـ مثال از صائب ـ
تو که بر سینه الف میکشی از جلوه ٔ سرو
.(آه از آن روز که آن قامت دلجو بینی. (صائب تبریزی
: یا این بیت
خلوت فانوس جای شمع عالم سوز نیست
.(این الف بر سینه ٔ پروانه می باید کشید. (صائب تبریزی
: یا این مصرع از آنندراج
ـ الف کشند ملایک ز فوت اکبر شاه ـ
: یا این مثال از ظهوری
.(ـ داغداران تو بر سینه بریدند الف. (به نقل از آنندراج
صاحب مؤید الفضلاء از «ادات » آن را [الف را] بمعنی اول چیزی که خدا آفرید و اول چیزی که از حرف تهجی وضع کرد، آورده است سپس گوید: ترکیب مذکور از این بیت نظامی است که گوید
تخته ٔ اول که الف نقش بست
.بر در محجوبه ٔ احمد نشست
مراد از مصراع اول مصور شدن الف است و اول تخته که بچگان را برای نوشتن می دهند همین الف است و گویند نخستین حرفی که از قلم بر لوح محفوظ نقش بست الف بود، و دراین بیت نظامی
محمد کازل تا ابد هرچه هست
.(به آرایش نام او نقش بست. (نظامی
مقصود همین صورت الف در اسم «احمد» است. و یا از تخته ٔ اول مراد موجودات و از الف، عقل اول است که آن را جبرئیل میگویند و آن حجاب در حضرت رسالت است که بر در محجوبه ٔ احمد نشست یعنی اول موجودات که عقل اول شد و بر در محجوبه ٔ حضرت رسالت نشست. بر همین اساس الف نماد ذات حق است. و آن اصطلاحی است جهان شناسانه، که بواسطه آن به ذات احدیت اشاره می شود، یا به ذات حق از آن رو که حق آغاز چیزهاست و جهان هستی از او آغاز شده است. ـ عبدالرزاق، 24، جامی، 69 ـ
: همین مسئله را ما در شعر اوحدی به وضوح در می یابیم
نقش الله نقش پنجه‌ی تو...
ما سوی الله در شکنجه‌ی تو
ز سر و دست و ناف و پای تو دل
کرده نام محمدی حاصل
الف قامتست و را ابرو
...صاد و ضاد تو چشم ها بر رو
از طرف دیگر «اقراء» اولین کلمه ای که خدا به وسیله جبرئیل بر پیامبر نازل کرد. این کلمه با «الف» آغاز
شده است. همچنین «الف» می تواند اشاره به نخستین حرف از کلمه «الله» نیز باشد که در شعر حافظ بصورت «یار» یا به عبارتی «دوست» آمده است. همچنین کنایه از روح اعظم و مهتر آدم و جوهر فرد. (مؤید الفضلاء). اشاره به لفظ اﷲ است. خود حرف «ا» بدین صورت به معنی «ال لا» یا همان «الله» خدای سزای پرستش است. ـ مهذب الاسماءـ و نامی از نامهای خداست. اما «لوح» نام طلسم نیز هست که گاه لفظ «الله» را بصورت کامل یا حروف ابجد نویسند و بر گردن آویزند برای دفع چشم زخم. جالب است که در همین بیت «الف» بسامد بالایی را دارد و درست هفت بار بیش از سایر حروف تکرار شده است. همین تکرار حرف «الف» در این بیت خود بر حالت موسیقایی بیت افزوده است. از طرف دیگرکلمه «قامت» ناخودآگاه کلمات «اقامه و قیامت» را در ذهن انسان نقش می بندند. اقامه در واقع همان اذان خفیف است که پس از اذان گویند. (السامی فی الاسامی). با این توصیف می توان چنین استنباط کرد که احتمالاً منظور حافظ از قامت، اقامه است. با این وجود «الف قامت» یا «الف اقامه» همان «الف الله» می تواند باشد ـ
شیخ اجل سعدی نیز بیتی دارد که اشاره بر نگاشتن حرف دوست یا «حق»، بر «لوح دل» دارد
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر دوست
.(علمی که ره به حق ننماید ضلالت است. (سعدی
خود حافظ در مطلع غزلی دیگر با آوردن «لوح دل» در مصرح اول، و «سرو خرامان» در مصرع دوم، در واقع به نوعی ترکیب «الف قامت» و «سرو قامت» را به ما یادآوری می نماید ـ
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
.هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
«و اما «الف قامت» یا «الف قامه
چه داری عزم چندین استقامت
.(که هم روزی برآید بانگ قامت. (ناصر خسرو
: در همین مورد خاقانی نیز بیتی دارد
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
.(قامت بسر زبان برآورد. (خاقانی

الف قامت، کنایه ازراستی ِ قامت معشوق و آنچه راست باشد. (مؤید الفضلاء). کنایه از قد بلند و راست
یا زانده و غم الفی سیمین
.(ایدون چنین چو نونی زرینم. (ناصر خسرو

.(آنکه قامتی راست دارد. هرچیز افراخته و راست مانند الف . (ناظم الاطباء
خمیده پشت الف قامتان مژگانش
.(ز بار غمزه که در چشم فتنه بار شکست. (طالب آملی از بهار عجم

کرشمه سنج نگاه ستیزه جویانم
.(سوادخوان الف قامتان مژگانم. (محمد قلی سلیم از بهار عجم
مشبه ٌبه قامت معشوق. (فرهنگ نظام). قامت معشوق را در راستی، یا بلند قامتی مطلق را بدان تشبیه کنند یا کنایه از آزادی و آزادگی و راستی و صداقت و تجرد آرند
در اینجا بیتی از فرخی می آوریم که «بالا و قامت» را به «الف» تشبیه کرده و دهان را به میم
ازهمه ابجد بر میم و الف شیفته ام
.(که ببالا و دهان تو الف ماند و میم. (فرخی
: همین تصور فرخی را در بیتی از نظامی چنین می خوانیم
زلف سیهش به شکل جیمی
.(قدش چو الف دهن چو میمی. (نظامی
تا بود قد نیکوان چو الف
.(تا بود زلف نیکوان چون جیم. (تاریخ بیهقی، چ ادیب، ص. 338

الف همچنین کنایه از آزاد و رها می تواند باشد، همانگونه که خود حافظ در بیت اول به آن اشاره دارد
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
.(بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم. (حافظ

اشاره به «الف» به عنوان حرف سربلند و آزاد در شعر شاعران کهن ایران گاه دیده می شود ـ
آزاد شوی چون الف اگر چند
.(امروز بزیر طمع چو دالی. (ناصر خسرو
کسی که با تو دلش چون الف نباشد راست
.(زهیبت تو شود قامتش خمیده چو دال. (امیر معزی، الف قامت
در ابتدا باید گفت عبارت «جز الف قامت یار»، اشاره به یکتایی، بی همتایی و بی نظیری معشوقه دارد. به عبارت ساده تر«چیزی جز الف قامت یار بر لوح دلم نیست» و این همان است که به یکتایی عشق یار اشاره دارد. در اغلب موارد «الف» عبارت است از ـ واحد از هر چیزـ چنانچه الف در حساب ابجد و حساب جمل
برابر با عدد یک است و الف قد یا «الف قامت» کنایه از محبوب راست قامت و بلند بالاست
الف قامتی کز الف قامت من
.(بنون خم زلف سازد خم نون. (سوزنی
اینکه تو داری قیامت است نه قامت
.(وین نه تبسم که معجز است و کرامت.(سعدی

فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
.(قامت است آن یا قیامت ، عنبر است آن یا عبیر. (سعدی
من آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
به هر اَلْفی اَلِف قدی برآید
.(اَلِف قدم که در اَلْف آمدستم . (بابا طاهر

در برخی دواوین حافط «دوست» به جای «یار» آمده است. در اینکه کدام کلمه صحیح است اختلاف نظر وجود دارد. اگر چه «یار» و همچنین «قامت» با وجود دارا بودن «الف» در شعر تناسب و منطق بجایی ایجاد کند، و همچنین از لحاظ موسیقایی و رسم الخط نیز زیباتر جلوه کند، اما «دوست» نیز به نوعی می تواند گزینه درستی باشد. کلمه «دوست» و «عشق» هر دو به حساب ابجد 450 است و این به احتمال زیاد مد نظر حافظ بوده است. این استنباط که منظور حافظ از بکار بردن لفظ «قامت» و «یار» و یا «دوست» همانا ابراز «عشق» به معنی واقعی کلمه است را می توان از اولین بیت غزل استنباط کرد ـ
از قضا برخی از پژوهشگران یا حاشیه نویسان دیوان حافظ معتقدند که منظور حافظ از بیان الف در واقع «الف یار» است. درست است که در بطن واژه «یار»، «الفی» نهفته است، اما در واقع «الف قامت» خود به معنی راست قامت و بلند بالاست و نه ربطی به حرف «الف» در کلمه «یار» دارد، نه به حرف «الف» در کلمه قامت. به عبارت ساده تر، بلندبالایی معشوق به «الف» مانند شده است. برای روشن تر شدن مطلب دوباره به بیتی از صائب بر می گردم که به ـ الف قامت اوـ را آورده است. در اینجا نیز منظور الف موجود در کلمه «او» نیست، بلکه الف قامتی او مد نظر است ـ
پیشتر زانکه دهد خامه بدستش استاد. الف قامت او مشق قیامت میکرد. ـ صائب
.در اینجا مثالی از شاعر همعصر حافظ یعنی خواجوی کرمانی می آورم
اي رفيقان، من از آن سرو صنوبر قامت‌
به صفت راست نيايد كه چه ها مي‌شنوم‌
بسیار روشن است که سرو صنوبر قامت یعنی یعنی سروی که قامتش مانند صنوبر است. به هر حال واژه یار در بیت حافظ اگر چه زیبا نشسته است، اما واژه دوست نیز به نوعی با واژه پیش از خود یعنی قامت هماهنگ و دارای قافیه درونی است ـ
: قد راست مانند الف
وان قد الف مثال مجنون
.(خمیده ز بار عشق چون نون . (نظامی

: زیبایی های دیگر بیت
تناسب واژه های «لوح»، «الف»، «حرف»، «استاد» و همچنین «دل»، «قامت» از یک طرف و موسیقی که از تکرار «یاد» و «نداد» و «استاد» ایجاد می شود، قابل توجه است ـ

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
.(چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. (حافظ
دیوان حافط،، مصحح دکتر خانلری، غزل 310 و یا دیوان حافظ چاپ قزوینی، ص. 198
که واژه دوست را بر یار ارجح دانسته اند
اما در مورد استاد باید افزود استاد اگر چه به معنای آموزگار آمده است اما ستادن و استادن را نیز در ذهن ما مجسم می سازد که قیام و ستاد و استاد باشد
جان تو با این چهار دشمن بد خو
(نگرفت آرام جز بداد و باستاد. (ناصر خسرو
دگر گفتند هرگز کس بدین در
(نه شاگردی نه استادی نه اِستاد. (ناصر خسرو
*
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
.(چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. (حافظ

1 mars 2009

شعری از قیصر امین پور


شعری از قیصر امین پور
ترجمه محسن فارسانی
Poète : Gheysar AMINPOUR
Traduit par : Mohsen FARSANI



Le bourgeon au cœur serré a dit :
« Vivre, c’est garder la bouche cousue,
Ignorant le rire,
Restant tapi au fond de soi. »
La fleur a répondu en riant
« Vivre, c’est s’ouvrir,
Comme une langue verte
Qui dévoile ses secrets. »
Au fond du jardin, se poursuit
La conversation
Entre le bourgeon et la fleur.
Et toi, qu’en penses-tu ?
Auquel des deux appartient la vérité ?
Pour moi, je pense
Que la fleur
A fait allusion
Aux mystères de la vie.
En tout cas, la fleur, elle,
A déjà usé une ou deux robes.
Le bourgeon n’en est pas là…

: غنچه با دل گرفته گفت
زندگي، لب زخنده بستن است»
«گوشه ای درون خود نشستن است
: گل به خنده گفت
زندگي شکفتن است»
«با زبان سبز، راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه
... باز هم به گوش مي رسد
تو چه فکر مي کنی ؟
راستي کدام يک درست گفته اند ؟
،من که فکر مي کنم
.گل به راز زندگي اشاره کرده است
.هر چه باشد؛ او گل است
،گل يکي دو پيرهن
.بيشتر زغنچه پاره کرده است