قدم خیر
شیر زنی از طایفه بیرانوند
از کدام «مخمل کوه» می آیی
که بر پیراهن ِ منجقی ِ سبزت
خونی به رنگ زلیخا پاشیده است !؟
از کدام عصر مکاشفه
که نامت
بر تمامی مفرغ های لرستان می درخشد
و دختران الیگودرز
سینه ریزی از «فیروزآباد» یاد تو دارند
و زنان «ازنا» بر «قالی کوه»
غنچه های چهار برگ تو را
به تبسم وا می دارند
نامت
در روزنامه های جمعه تقویم
قرمز
همان رنگ رفوزه است
این تقویم لعنتی هیچ آسمان آبی
در آسیاب «آدینه وند» ها
به درک که بریزد یا نر...
نامت
دهان به زبان
می چرخد در فلک الافلاک
حالا الیزابت مکبن رز
هر چه می خواهد
دروغ بنویسد
ای زن بزرگ
ای «بیرانوند» ی بی همتا
ای «قلاوند» ی سترگ
این «سگوند» ها
دل شیری دارند
که می آیند به «گاگریو خوانی» تو
آهای چالانچولان !
دورود، ای رود، رود
رود غمگین من
که به خود می پیچی از درد!
درود بر تو باد
ای «دورود» سخاوتمند
ای «سراب» گوارا
ای «امامزاده قاسم»
ای «بی بی مریم» عشق من
آهای پل دختر زیبا!
همشیره ی «خدابس»
نامت چه بالا
نامت چه بلند
به حافظه ی «اشترانکوه» مانده است
در بالاگریوه
لاگریوه
گریوه
یوه
وه
ه
و تو ای «لر کوچک»
ای «لر بزرگ»
از «زاگرس» که بالا می روی
چوخایی به رنگ «اولاد» ت بپوش
پیش از آنکه
«کاسی» ها و «ماد» ها را
از یاد ببری
بگو «شامیرزا مرادی» بنوازد
می خواهم به رسم مردان هخامنشی
چوب بازی کنم
به رسم مردان یازده لنگ
بگو علیرضا حسین خانی
«چل سرود» بخواند
و همت علی سالم
«برزان برزان» بنوازد
و من
به پیمان «سگ کشون»
جز به خاطر صلح
«مر جنگه...» نمی خوانم
ای لر بزرگ
حالا تفنگت را بردار
و «دایه دایه ...» بخوان !
آفتاب از شانه هایت
صبح
صبح
بالا می آید
در گردنه های سربلند «زردکوه»
تنها نام «خدابس» را
با ناخن بتراشید
در دامنه های چیناچین «منارکوه»
تنها «قدم خیر» را
چونان که بر بیستون
نام شیرین را
بنویسید :
خدابس
به زردکوه گردن کج نمی کند
به زردکوه
ـ این مرد چوقا پوش! ـ
حالا زنان «بالاگریوه»
هر چه می توانند «گاگریوه» بخوانند
هر چه می توانند گیسو ببرند
قدم خیر ایستاده مرد
پاریس فوریه 2011