شرح بیتی از حافظ
محسن فارسانی
***
یادگاری که در این گنبد دوّار بماند. (حافظ)
اگر بخواهیم وزن را از این بیت بگیریم و آنرا به صورت نثر ساده بازنویسی کنیم چنین می شود: «یادگاری از صدای سخن عشق که در این گنبد دوار بماند، خوشتر ندیدم». در واقع (که در این کنبد دوار بماند) بدل جمله (بیت) است و بنابراین می تواند آنرا به این شکل خلاصه تر کرد: «یادگاری از صدای سخن عشق، خوشتر ندیدم». آنچه بیت را زیبا کرده، آوردن «صدا» و «گنبد» با هم است. گنبدی که منعکس کننده ی صداست. از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر. اما مگر صدا دیدنی است؟ اگر فیزیکی فکر کنیم، صدا را نمی توان دید. در دنیای شعر، اختلاط بینایی و شنوایی حس آمیزی است. اگر با منطق فیزیک به بیت نگاه کنیم، می توانیم (البته بدون رعایت وزن) بیت را چنین تغییر دهیم «از صدای سخن عشق نشنیدم خوشتر». ولی زبان شعر چیز دیگری است. حافظ می گوید «صدا را دیدم»، نمی گوید «صدا را شنیدم». مثال از خود حافظ «دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد/بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر». در این بیت هم دیدن را به دل نسبت می دهد و ساده لوحانه است اگر بگوییم مگر دل هم قادر به دیدن است. مثال دیگر از رودکی است که در یک رباعی می گوید: «بوی جگر سوخته عالم بگرفت/گر نشنیدی زهی دماغی که تو راست». در اینجا می توان سوال کرد که «مگر بوی جگر سوخته شنیدنی است؟». در این رباعی «بو» با «شنیدن» بسیار حساب شده آمده، هرچند معنی اصلی آن «خبردار شدن» است. یا آنجا که سعدی می سراید: «هر که نشنیده ست روزی بودی عشق/گو به شیراز آی و خاک ما ببوی». (سعدی). از طرف دیگر ما در زبان عامیانه درباره کسی که مثلاً صدای خوشی دارد، می گوییم «به عمرم چنین صدایی ندیدم»، یعنی مثل این صدا وجود ندارد. اما چرا «صدای سخن»؟ شاعر می توانست تنها «صدا» را بدون سخن بیاورد. اما صدای مطلق بار مفهومی نداشت. ممکن است هر کسی صدای خوشی داشته باشد، اما سخن زیبا و به بیان حافظ تنها «صدای سخن» است که می تواند زیبا باشد. این یعنی صدایی که بار معنایی و مفهومی بالایی دارد. در این صورت جواز ماندگاری در گنبد دوار «آسمان و فلک» و به عبارتی «روزگار» را بدست می آورد. عبارت «صدای سخن» را شاعر همعصر حافظ یعنی اوحدی مراغه ای نیز آورده است «باز صدای سخن اوحدی/بر همه کس روشن و پیدا شود» (اوحدی، دیوان اشعار، ترجیعات). صدا به مثابه کوزه می تواند باشد و سخن محتوای آن. در کوزه می تواند عسل، روغن و شیره و آب باشد و هر کدام ارزش و اعتبار خاص خود را دارد. پس «صدا» فرم (شکل) است و «سخن» محتوا. شکل اگر زیبا باشد، بدون محتوا و معنا بدرد نمی خورد. در این حالت مثل عروس زیبایی است که عقل ندارد. سخنِ حافظ، سخن عشق است و اصولاً همین یکی از دلایل مانایی سخن اوست. سخنی که در دنیا (یا به گفته حافظ در گنبد دوار) ماندگار و یادگار خواهد شد. سخن از عشق لاجرم بر دل نشیند ولی از حسد و کینه و دشمنی در دل نماند. حزین لاهیجی شاعر قرون دوازدهم هجری می سراید «رفته حزین و ازو به صفحه دوران/جز سخن عشق، یادگار نیابی». بیتی از ناصر خسرو چنین می نماید که انسان (پیغمبر) می تواند از راه سخن به آسمان (گنید دوار) برسد. همان که معراج اش خوانند. «دینش به سخن گشت مشهر به زمین بر/وز راه سخن رفت بر این گنید دوار. (ناصر خسرو)، ناصر خسرو در قصیده ای دیگر می سراید «منگر بدین ضعف تنم زآنکه در سخن/زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا. (ناصر خسرو)
گنبد دوار
چیست؟ این همان آسمان است که «به اعتقاد قدیم کره ایست گردنده». (فرهنگ نظام).
چنانچه سعدی نیز چنین می سراید: زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن/که ساکن است
نه مانند آسمان دوار. (سعدی). اما شاعران کهن معادل های بهتری غیر از آسمان برای
گنبد دوار آورده اند، مانند: چرخ فلک، چرخ گردون، گنبد دوار (حافظ، فرخی سیستانی، ابوالفضل بیهقی، ناصر خسرو، قطران تبریزی، منوچهری، مسعد سعد سلمان، امیر معزی، سنایی، وطواط)، گنبد مدور (مسعود سعد سلمان)، گنبد گردان (مسعود سعد سلمان) و گنبد گردنده (ناصر خسرو)، گنبد تیزپوی (اسدی طوسی)، چرخ گردان (عسجدی)، چرخ مدور، چرخ دوار،
فلک دوار، فلک الافلاک و غیره. فردوسی بیش از هزار سال پیش از آسمان به عنوان گنبد تیزگرد (آسمانی که به تندی بچرخد) نام می برد، مثلاً «شکیبا نبد گنبد تیزگرد». یا «چه جویم از این گنبد تیزگرد». (فردوسی). قبل از حافظ شاعران دیگری «گنبد دوار» را بکار
گرفته اند که از قدیمی ترین آنها می توان به این شاعران اشاره کرد: عسجدی، فرخی
سیستانی، ابوالفضل بیهقی، ناصرخسرو، قطران تبریزی، مسعود سعد سلمان، امیر معزی،
سنایی، انوری، عطار، مولانا و سعدی. بیت حافظ ما را به یاد این بیت از سنایی می
اندازد «ترا بس ناخوشست آواز لیکن اندرین گنبد/خوش آوازت همی دارد، صدای گنبد
خضرا». (سنایی، دیوان اشعار، قصاید). پس این خاصیت گنبد است که آواز ناخوش را به «صدای
گنید خضرا» (صدای آسمانی» تبدیل می کند.
یکی از معانی «صدا»
در این بیت بدون شک پژواک و انعکاس است که آنرا گوشنواز و زیبا می کند. در مسجد
شیخ لطف الله اصفهان و دیگر بناهایی که به شکل گنبد ساخته شده اند، صدا بازتاب می
یابد. صائب تبریزی اینگونه به پیچیدن صدا در گنبد، اشاره می کند «که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار
می پیچد». (صائب، دیوان اشعار، غزلیات).
می دانیم که
خاصیت دوّار یا گردون بودن، تغییر و دگرگونی است (از لحاظ زمان و مکان) اما خاصیت
«به یادگار ماندن»، ایستایی و مانایی است. حافظ با شگردی و استادی این دو طبایع را
در مقابل هم قرار می دهد که اولی چرخنده، گذرا و تغییر پذیر و دومی مانا، ثابت و
پایدار است. فردوسی در تصدیق این مطلب می سراید «جهان یادگار است و ما
رفتنی/ز مردم نماند جز از گفتنی». (فردوسی) و اگر کمی به شاعران معاصر نزدیک شویم
می بینیم که فروغ نیز همین مانایی صدا را تکرار می کند و می گوید «تنها صداست که
می ماند». (فروغ). در این شعر فروغ، صدا به معنی سخن یا کلام است. اما رابطه صدا و
گنبد دوار همانا بازتاب صداست و برای همین است که مولانا می سراید «این جهان کوه
است و فعل ما ندا/باز گردد این نداها را صدا. (مولانا). کلام آخر که بارها فردوسی
و شاعران دیگر فارسی ربان آنرا در ابیات مختلف بکار برده اند این است که «سخن ماند
از ما همی یادگار». (فردوسی). «سخن مانَد اندر جهان یادگار. (فردوسی) «سخن ماند زآن
مهتران یادگار». (فردوسی). یا «بمیرد صورت جسمی، سخن ماند ز ما زنده». (ناصر خسرو).
«سخن ماند و بس در جهان یادگار». (سعد الدین وراوینی). «سخن ماند از عاقلان
یادگار». (سعدی). «زآنکه به عالم نماند به ز سخن یادگار». (خاقانی). «سخن یادگار
بنی آدم است». (قدسی مشهدی). «بر صفحه ی زمانه سخن یادگار ما». (حزین لاهیجی).
«سخنوران به سخن پایدار می گردند». (صائب تبریزی) و چه ماناتر و یادگارتر سخنی که
به گوهر عشق مزین باشد. همان که حزین لاهیچی گفته است «رفته حزین و ازو به صفحه
دوران/جز سخن عشق یادگار نیابی». (حزین). بنابراین: «از صدای سخن عشق ندیدم
خوشتر/یادگاری که در این گنبد دوار بماند». (حافظ).