5 mars 2008

! من هیچ، من نگاه

خرمن
بر چاپق من می سوزد
و آفتاب ظهر خوزستان
بر چهره پدر

بهار
و سه فصل دیگر
چه خون دلی می خورد
ـ پدر
تا تاکها
قطره قطره
شرابی شوند
چه خون دلی می خورد
ـ مادر
تا گندمها
دانه دانه
آفتابی شوند
□... بیچاره پدر
«من هیچ، من نگاه»
می روم تا دوربینم را بردارم
و از پینه های دستشان عکسی بگیرم
... بیچاره مادر