25 mars 2008

این روزها

این روزها ز هم، گره ای وا نمی کنند
خود را برای عشق مهیا نمی کنند

در واپسین شمارش ِ معکوس ِ لحظه ها
فکری برای روز مبادا نمی کنند

پیوسته در خلیج عدم غرق می شوند
دستی نمی زنند و تقلا نمی کنند

بیهوده است عشق در این عصر بی کسی
وقتی که هیچ با دل ما تا نمی کنند

آنقدر گم شدند که با چشمهای خویش
خود را درون آینه پیدا نمی کنند

آنجا تمام آینه ها دل شکسته اند
اینجا ترحمی به دل ما نمی کنند

گفتند عاشقند و به عشق تو صادقند
سوگند می خورند که حاشا نمی کنند

نشریه های عصر نوشتند اینچنین
مردم توجهی به خبرها نمی کنند

8 mars 2008

هر چه بگویی تو از این دل کم است

باز دلم مثل شقایق شده
از تو چه پنهان دلم عاشق شده
لحظه ای، ای عشق امانم بده
راهی از این ورطه نشانم بده
!حرف مرا گوش کن اینجا بمان
!خانه خرابم کن، اما بمان
در خور من نیست مگر چشم تو
چیست به جز آینه در چشم تو؟
حاصل جمع دل من، عشق تو
حادترین مشکل من، عشق تو
کاش دلت با دل من تا کند
پای تقاضای من امضا کند
کاش دلت مثل شقایق شود
با نظرِ درد، موافق شود
قلب مرا واژه ی قوت بده
عشق! به این مرد فتوت بده
عشق! مرا باز به کشتن مده
باز به نابودی من تن مده
خانه خرابم دگر ای دل مکن
زود جوابم بده، دل دل مکن
پشت من از داغ شقایق خم است
هر چه بگویی تو از این دل کم است
صبرکن از پیش دل من مرو
حوصله کن زود عصبانی مشو
آینه ای بر سر راهم بگیر
لطف کن و دستِ مرا هم بگیر
درد مرا باید باور کنی
!عشق مرا چند برابر کنی

5 mars 2008

ماهی ها بر ساحل می میرند

ماهی ها بر ساحل می میرند
و من در دریا

چشمآبی ات
بهانه ایست
که مرا به دریا می کشاند

حالا بر لب ساحل ایستاده ام
و تو باز رفته ای
که از باغ دریا صدف بچینی
خیال تو را با ماسه ها بازی می کنم
و گوش ماهی ها مرا می فهمند
چند دقیقه ی بعد
خورشید زرد می شود
و ماهیگیران از دریا باز می آیند
آنگاه ماهی ها
تمام ماسه ها و صدف ها را
بوسه بوسه می کنند
چند دقیقه بعد
ماهی ها بر ساحل می میرند
ماهی ها بر ساحل
ماهی ها
ماه
اه
ه
چند دقیقه ی بعد
آفتاب در ماهی تابه سرخ می شود
و دریا از گوش ماهی ها بالا می رود
حالا درست چند دقیقه بعد است
و بادهای هرزه گرد
از گیسوانم دست بر نمی دارند
اکنون چند دقیقه ی بعد است
و تو هنوز از دریا نیامده ای
و آفتاب
.دارد سیاه می شود

صبح روز بعد
دریا آرام و آسمان آبی است
و آفتاب دارد همچنان موج می زند
دریا آرام و آسمان آبی است
و تو از دیروز رفته ای به سراغ ماهی ها
جنونم سر به اوج می زند

و بعد از ساعتِ هنوز
تو از دریا نیامده ای
چند دقیقه ی بعد
طوفان می شود
و دریا سر به صخره ها می کوبد
چند دقیقه ی بعد
دریا در خنده های من گم می شود
!خنده های من در دریا

! من هیچ، من نگاه

خرمن
بر چاپق من می سوزد
و آفتاب ظهر خوزستان
بر چهره پدر

بهار
و سه فصل دیگر
چه خون دلی می خورد
ـ پدر
تا تاکها
قطره قطره
شرابی شوند
چه خون دلی می خورد
ـ مادر
تا گندمها
دانه دانه
آفتابی شوند
□... بیچاره پدر
«من هیچ، من نگاه»
می روم تا دوربینم را بردارم
و از پینه های دستشان عکسی بگیرم
... بیچاره مادر

1 mars 2008

عاشق ترین مرد جهان

گفتی : «بگو از عشق» و من عیناً همان کردم
من خویش را عاشق ترین مرد جهان کردم

یک روزـ آری ـ مثل ابراهیم در آتش
در آزمون عشق خود را امتحان کردم

آتش گرفتم، سوختم ـ حتا نگفتم آه ـ
یعنی که با آتش دلم را همزبان کردم

کاری که با گلبرگهای ارغوان ـ آری ـ
کاری که با گلبرگهای ارغوان کردم

... بعد از خداحافظ ... خداحافظ ... خداحافظ
با خود نشستم گریه های بی امان کردم

بر بازوی سهراب، نقشی کوفتم از مِهر
با رستم دستان تو را همداستان کردم

اصلاً نمی دانم چرا تو اینچنین کردی
اصلاً نمی دانم چرا من آنچنان کردم